یا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آید
بنشسته سر راهش ، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
کوکب شِمُرم هر شب ، شاید که سحر آید
هر دم که رخش بینم خواهم دگرش دیدن
بازش نگرم شاید یک بار دگر آید
از دیده نهان اما اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب شاید که ز در آید
با کس نتوانم گفت من راز درون خویش
کز درد غم هجرش دل را چه به سر آید
می سوزم و می سازم از درد فراق اما
تیر غم او بر دل افزون ز شمَر آید
"حیران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
------------
http://sheremamzaman.blogfa.com/post-54.aspx
--------------
آمد بهار و بی گل رویت بهار نیست
باد صبا مباد چه پیغام یار نیست
بی روی گلعذار مخوانم به لاله زار
بی گل نوای بلبل و شور هزار نیست
بی سر و قدّ یار چه حاجت به جویبار
ما را سرشک دیده کم از جویبار نیست
بی چین زلف دوست نه هر حلقه ای نکوست
تاری ز طرّه اش به ختا و تتار نیست
بزمی که نیست شاهد من شمع انجمن
گر گلشن بهشت بود سازگار نیست
گمنام دهر گردد و ویران شود به قهر
شهری که شاه عشق در او شهریار نیست
ای سرو معتدل که به میزان عدل و داد
سروی به اعتدال تو در روزگار نیست
ای نخل طور نور که در عرصه ظهور
جز شعله رخ تو نمایان ز نار نیست
مصباح بزم انس به مشکوه قرب قدس
حقّا که جز تجلّی حسن نگار نیست
ای قبله عقول که اهل قبول را
جز کعبه تو ملتزم و مستجار نیست
امروز در قلمرو توحید سکّه زن
غیر از تو ای شهنشه والا تبار نیست
در نشئه تجرّد و اقلیم کن فکان
جز عنصر لطیف تو فرمانگذار نیست
جز نام دلربای تو از شرق تا به غرب
زینت فزای دفتر لیل و نهار نیست
در صفحه صحیفه هستی به راستی
جز خطّ و خال حسن ترا اعتبار نیست
واندر محیط دائره علم و معرفت
جز نقطه بسیط دهانت مدار نیست
با یکّه تاز عزم تو زانو دوته کند
این توسن سپهر که هیچش قرار نیست
ای صبح روشن از افق معدلت در آی
ما را زیاده طاقت این شام تار نیست
ما را ز قلزم فتن آخر الزمان
جز ساحل عنایت و لطفت کنار نیست
در کام دوستان تو ای خضر رهنما
آب حیات جز ز لبت خوشگوار نیست
ای طاق ابروی تو مرا قبله نیاز
از یک اشاره ای که مشیر و مشار نیست
غیر از طواف کوی تو ای کعبه مراد
هیچ آرزو در این دل امیدوار نیست
غیر از حدیث عشق تو ای لیلی قدم
مجنون حسن روی ترا کار و بار نیست
شور شراب لم یزلی در سر است و بس
جز مست باده ازلی هوشیار نیست
-----------------
آیت الله غروی اصفهانی
----------------
شعر استاد شهریار تقدیم به مهدی موعود عج
به بارگاه نگاهت بهار میِبینم
بهار را بدرت جان نثار میبینم
***
به بال عشق تو بتوان بر اوجها پر زد
فـلـک بـه نـام تـو انـدر مـدار میبینم
***
نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست
طـواف کـوی تو را افـتـخار میبـیـنـم
***
جـمـال کعبه ز خـال تو آبرومند است
وگرنه سنگ و گل بیعیار میبینم
***
چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز
نـمـاز بـی تـو بـسی شـرمـســار میبـیـنـم
***
محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین
ز چـهـر پـاک تـو مـهـدی، نـگار میبینم
***
مقام و حجر و حجرناودان و زمزم مهر
چو مستجار درت، خاکسار میبینم
***
به عشق روی تو بوسند حاجیان عرفات
تـو را فــروغ سـمـاوات یـار میبـیـنـم
***
بهدور شمع گرانت وقوف و بیتوته است
به سوی خصم تو رمی جـمار میبینم
***
رخ تو چشمه خورشید و دیده ام خفاش
ز گرد و خاک معاصی است تار میبینم
***
تـو آفتاب گـران سـنـگ عـرصـه امـیـد
جهـان بهراه تو چشم انتظار میبینم
***
رخ کریم تو از کعبه می دمد فردای
ازیـن سـرای گـل روزگار میبـینم
***
بتاب شمس پس ابر غیبت، ای موعود
زمـانه در کـف قـوم شـرار میبـینــم
استادشهریار
-----------------------------------------
www.tebyan.net/newmobile.aspx/index.aspx?pid=24338
-----------------------------------
فصل سوم: دعاهای ایام هفته