صندوق صدقات
از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها بیرون آمدم کتبی را که به دفتر امانات داده بودم تحویل گرفتم و به راه افتادم البته جمعیّت موج می زد وتاکسی گیر نمی آمد مجبور شدم چند میدان دیگر بروم درد کمر امان را برید ایستادم تا شاید تاکسی بیاید امّا خبری نبود که نبود صندوق صدقات
مرا به خود جلب کرد پنجاه تومان نذرش کردم ناگهان دیدم تاکسی پیدا شد مرا چند میدان برد وپیاده کرد باز هرچه صبر کردم تاکسی نیامد دوباره پنجاه تومان نذرش کردم ناگهان دیدم تاکسی پیدا شد مرا به میدان قائم عج برد این بار حساب دستم آمده بود و مسیر خیلی طولانی تر، صد تومان نذرش کردم همان لحظه اتوبوس پیدا شد و به اندازه یک نفر جای خالی داشت وقتی یزد پیاده شدم نه پولی داشتم ونه صندوقی دیدم ولی تاکسی پیدا شد راننده گفت به منزل که رسیدی وجه آن را بپرداز